اردستان در گذر تاریخ - شرحی بر شهادت حضرت فاطمه (س) - اهل مدینه با پاره تن پیامبر(ص) چه کردند؟علی علیه السلام فرمود: دلیل انصار بر حقانیت خود
چه بود؟ عرض کرد چون نبوت در خاندان قریش بود آنها نیز مدعی بودند که امامت
هم باید از آن انصار باشد. ضمنا خدمات و فداکاریهای خود را در مورد حمایت
از پیغمبر و سایر مهاجرین حجت میدانستند. علی علیه السلام فرمود چرا
مهاجرین نتوانستند جواب قانع کنندهای به انصار بدهند؟ عرض کرد جواب قانع
کننده انصار چگونه است؟ علی علیه السلام فرمود: مگر انصار فراموش کردند که
پیغمبر صلی الله علیه و آله دفعات زیاد مهاجرین را خطاب کرده و میفرمود که
انصار را عزیز بدارید و از بدان آنها در گذرید، این فرمایش پیغمبر دلیل
این است که انصار را به مهاجرین سپرده است و اگر آنها شایسته خلافت بودند
مورد وصیت قرار نمیگرفتند بلکه پیغمبر مهاجرین را به آنها توصیه میفرمود.
آنگاه
فرمود: مهاجرین به چه نحو استدلال کردند؟ عرض کرد سخن بسیار گفتند و خلاصه
کلام آنها این بود که ما از شجره رسول خدائیم و به کار خلافت از انصار
نزدیکتریم. علی علیه السلام فرمود: چرا مهاجرین روی حرف خودشان ثابت
نایستادند، اگر آنها از شجره رسول خدایند من ثمره آن شجره هستم، چنانچه
نزدیکی به پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم دلیل خلافت باشد من که از هر
جهت به پیغمبر از همه نزدیکترم.
علاوه بر آیات قرآن و اخبار و
احادیث نبوی در مورد خلافت علی علیه السلام همین فرمایش خود او برای پاسخ
دادن به استدلالات مهاجرین و انصار که در سقیفه جمع شده بودند کافی بنظر
میرسد .
به هر حال هنوز جنازه پیغمبر صلی الله علیه و آله به خاک
سپرده نشده بود که ابوبکر خلیفه شد ولی در باطن خلافت وی هنوز تثبیت نشده
بود زیرا گروهی از انصار و دیگران مخصوصا بنیهاشم با او بیعت نکرده بودند.
عمر به ابوبکر گفت خوب است با عباس بن عبد المطلب که عموی پیغمبر و بزرگ
بنیهاشم است ملاقات کرده و او را به وعده تطمیع کنی تا به سوی تو متمایل
شود و از علی علیه السلام جدا گردد.
ابوبکر فورا عباس را ملاقات و
مکنونات خاطر خود را عرضه کرد ولی عباس پاسخ محکمی داد و گفت: اگر وجود
پیغمبر موجب خلافت تو شده و تو خود را بدان حضرت منسوب کردهای در این صورت
حق ما را بردهای زیرا پیغمبر صلیالله علیه و آله از ماست و ما به او از
همه نزدیکتریم و اگر بوسیله مسلمین خلیفه شدهای ما که جزو مسلمین بوده و
مقدم بر همه آنها هستیم چنین اجازهای بهتو ندادهایم و آنچه را که به من
وعده میدهی اگر از مال ما است تو چرا آنرا تملک کردهای و اگر از مال خودت
است بهتر که ندهی و ما را بدان نیازی نیست و اگر مال مؤمنین است تو چنین
حقی را در اموال مردم نداری.
*یاری نکردن حضرت علی(ع) توسط مردم مدینه
علی
علیه السلام بر تمام این صحنه سازیها بصیر و آگاه بود و علل وقوع قضایا
را به خوبی میدانست به اتفاق فاطمه و حسنین علیهم السلام پشت خانههای
مردم رفته و آنها را برای بیعت خود دعوت کرد ولی جز چند نفر معدود کسی دعوت
او را پاسخ نگفتند.
اغلب مورخین نوشتهاند که علی علیه السلام سه
شب متوالی بر منازل مسلمین عبور فرموده و آنها را به بیعت خود دعوت کرد و
حقوق خود را بر آنها شمرده و اتمام حجت کرد ولی اغلب روی از وی برتافتند و
چون آن حضرت پاسخ مثبتی از آنها نشنید به کنج منزل خود پناه برد. از طرف
دیگر عمر دائما به ابوبکر میگفت: تا از علی بیعت نگیری پایههای تخت
خلافت تو مستقر و ثابت نیست بنابراین مصلحت ایجاب میکند او را احضار کرده
از وی بیعت بگیری تا سایر بنیهاشم نیز به پیروی از علی با تو بیعت کنند.
ابوبکر
دستور داد خالد بن ولید به اتفاق چند نفر از جمله عبد الرحمن بن عوف و خود
عمر به سرای علی علیه السلام شتافته و درب را کوبیدند و آواز دادند که
برای جلب آن حضرت به منظور بیعت با ابوبکر آمدهاند، علی (ع) قبول نکرد و
خالد و همراهانش را از ورود به منزل ممانعت فرمود. اصحاب قنفذ نزد ابوبکر و
عمر بازگشتند در حالی که آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو
بودند و گفتند: به ما اجازه داده نشد. عمر گفت: بروید، اگر به شما اجازه
داد وارد شوید و گرنه بدون اجازه وارد شوید.
*حمله عمر و همراهانش به خانه حضرت علی (ع)
آنها
آمدند و اجازه خواستند. حضرت زهرا(س) فرمود: « به شما اجازه نمیدهم بدون
اجازه وارد خانه من شوید» همراهان او برگشتند ولی قنفذ ملعون آنجا ماند.
آنان به ابوبکر و عمر گفتند: فاطمه چنین گفت و ما از اینکه بدون اجازه وارد
خانهاش شویم خودداری کردیم. عمر عصبانی شد و گفت: ما را با زنان چه کار
است.
سپس به مردمی که اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاورند. آنان
و خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشتند و آنها را اطراف خانه علی(ع) و
فاطمه(ع) و فرزندانشان قرار دادند. سپس عمر ندا کرد به طوریکه علی(ع) و
فاطمه (س) بشنوند و گفت: « به خدا قسم ای علی (ع) باید خارج شوی و با خلیفه
پیامبر(ص) بیعت کنی و گرنه خانه را با خودتان به آتش میکشم.»
حضرت
زهرا (س) فرمود: ای عمر، ما را با تو چه کار است؟ جواب داد: در را باز کن
وگرنه خانهتان را به آتش میکشیم. فرمود: «ای عمر، از خدا نمیترسی که به
خانه من وارد میشوی؟» ولی عمر آتش طلبید و آن را بر در خانه شعلهور ساخت و
سپس در را فشار داد و باز کرد.
حضرت زهرا(س) در مقابل او آمد و
فریاد زد: «یارسول الله» عمر شمشیر را در حالیکه در غلاف بود بلند کرد و به
پهلوی حضرت زد. آن حضرت ناله کرد: «یا ابتاه» عمر تازیانه را بلند کرد و
بر بازوی حضرت زد. آن حضرت صدا زد: « یا رسول الله، ابوبکر و عمر با
بازماندگانت چه بد رفتاری کردند».
علی (ع) ناگهان از جا برخاست و
گریبان عمر را گرفت و او را به شدت کشید و بر زمین زد و بر بینی و گردنش
کوبید و خواست او را بکشد ولی سخن پیامبر (ص) و وصیتی را که به او کرده بود
به یاد آورد و فرمود:« ای پسر صهاک، قسم به آنکه محمد(ص) را به پیامبری
مبعوث کرد، اگر نبود مقدری که از طرف خداوند گذشته و عهدی که پیامبر(ص) با
من نموده میدانستی که تو نمیتوانی به خانه من داخل شوی».
*بردن کشان کشان حضرت علی(ع) تا شهادت حضرت فاطمه(س)
عمر
قنفذ را برای آوردن کمک فرستاد؛ مردم هم تا داخل خانه شدند امیر
المومنین(ع) سراغ شمشیر رفت. قنفذ ملعون نزد ابوبکر برگشت در حالیکه
میترسید علی(ع) با شمشیر سراغش بیاید چرا که شجاعت و شدت عمل آن حضرت را
میدانست. ابوبکر به قنفذ گفت: «برگرد، اگر از خانه بیرون آمد دست نگه
دارید وگرنه در خانهاش به او هجوم بیاورید و اگر مانع شد خانه را بر سرشان
به آتش بکشید». قنفذ آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم آوردند. علی
(ع) سراغ شمشیرش رفت، ولی آنان زودتر به طرف شمشیر آن حضرت رفتند و با عده
زیادشان بر سر او ریختند. عدهای شمشیرها را به دست گرفتند و بر آن حضرت
حملهور شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابی انداختند. حضرت زهرا(ع)
جلوی در خانه، بین مردم و امیرالمومنین(ع) مانع شد.
قنفذ ملعون با
تازیانه به آن حضرت زد به طوریکه وقتی حضرت از دنیا میرفت در بازویش از
زدن او اثری مثل دستبند بر جای مانده بود. قنفذ حضرت فاطمه(ع) را با
تازیانه زد آن هنگام که خود را بین او و شوهرش قرارداد و عمر پیغام فرستاد
که اگر فاطمه بین تو و او مانع شد او را بزن. قنفذ با غلاف شمشیر به فاطمه
زهرا(س) حمله کرد و ضربهای به او زد. او را به سمت چارچوب در خانهاش
کشانید و در را فشار داد به طوری که استخوانی از پهلویش شکست و جنینش سقط
شد، بانوی دو عالم همچنان در بستر بود تا در اثر همان جراحات شهید شد.
در
روایتی منسوب به امام صادق(ع) آمده است که آن حضرت فرمود: آنچه که باعث
قتل مادرم سلام الله علیها شد همان غلاف شمشیری بود که قنفذ بر او زد.
علی(ع)
را نزد ابوبکر برای بیعت بردند اما ایشان با همان استدلالی که بر گروه
انصار غلبه کرده بودند آنها را مغلوب و دست بیعت به سوی ابوبکر دراز نکرد و
به خانه برگشت تا روزی که حضرت فاطمه زهرا(س) به شهادت رسید که بعد از آن
به ناچار برای حفظ ثبات جامعه با ابوبکر بیعت کرد.
*وصایای حضرت فاطمه زهرا (س)
سپس
فاطمه (س) وصایایش را چنین آغاز کرد: پسر عمو، اولا وصیت میکنم با دختر
خواهرم امامه ازدواج کنی چون او به فرزندانم همانند من است و مردها ناچار
زن لازم دارند. بعد فرمود: وصیت میکنم وقتی من از دنیا رفتم مرا غسل بده و
لباسهای مرا کنار مزن چون پاکیزه و پاک هستم، هیچ یک از آنان که من ظلم
کردند در تشیع جنازه من حاضر نشوند چون آنان دشمن من و دشمن پیامبر هستند و
مگذار هیچ یک از پیروان آنان بر جنازه من نماز بخوانند. شب هنگام وقتی
چشمها روی هم گذاشته شد و مردم به خواب رفتند مرا به خاک بسپار.
پسر
عمو، وقتی ازدواج کردی یک شبانه روز برای همسرت بگذار و یک شبانه روز برای
فرندانت. یا اباالحسن، به صورت آنان صحیه مزن چون آنان یتیم و غریب و
شکسته حال هستند. آنان دیروز جدشان را از دست دادند و امروز مادرشان را از
دست میدهند. وای به حال امتی که حسن و حسینم را میکشند و آنان را دشمن
میدارند. سپس زهرا(س) اشعاری را خواندند که ترجمهاش چنین است:
ای بهترین راهنما، اگر خواستی گریه کن و اشک دیدگان بریز که روز جدایی است
ای همتای بتول، فرزندانم را به تو سفارش میکنم که آنان همدم و مشتاقی جز تو ندارند
برمن و بر یتیمان گریه کن و شهید دست دشمنان در صحرای عراق را فراموش مکن